دل از همگان کنده ام وتنها نشسته ام
زدنیابریده و ز شادی رسته ام
به فکر رهاییم زاین زندان مخوف
محال پرواز باد و بال شکسته ام
دلم رنجور زدردهای بی شمار
که چشم به روی امید بسته ام
سراب خوشیست برایم روشنایی روز
به دست شب اسیر است تن خسته ام
نظرات شما عزیزان:
|